کتێبی بیرەوەرییەکانی کاپیتان موحەمەد مەولودییان بە دەنگ گوێی لێبگرە (کوردبوون)


روژآوا مدلی برای رنسانس خاورمیانه

Tuesday, 23/07/2019, 21:53


نوشته: نوید دانش پویان
«انتشار این مقاله در وب‌سایت و سایر رسانه‌های شما با ذکر منبع آزاد است»

«هر موجود زنده‌ای که نشاط درونی خود را از دست بدهد، موجوداتی میراننده در بدن او رشد کرده و تکثیر می‌یابند. تداوم این وضعیت، منجر به مرگ آن می شود»
جامعه انسانی همچون یک ارگانیسم تابع قوانین زیستی و طبیعی است. می‌توان آن را به انسان تشبیه کرد و شرایط زیست، بقاء و کیفیت تداوم حیات انسانی را به جامعه تعمیم داد. همچنان که انسان دوره‌های مختلف بیماری، ضعف، بهبودی، شکوفایی، پیری، زوال و مرگ را تجربه می‌کند، هر جامعه‌ای نیز دوره‌های بیماری، رشد، پویایی، ضعف، انحطاط و فروپاشی را با توجه به شرایط زمانی و مکانی و عوامل درونی و بیرونی سپری می‌کند. انسان خردمند می‌تواند در شرایط بیماری و ضعف و ناتوانی با توسل به قوای عقلانی و تجربه خود و دیگران و اقدامات درمانی دیگر اقدام به معالجه خود کند، جامعه انسانی نیز می‌تواند جهت برطرف کردن بیماری‌ها با اتکا به خردگرایی و تجربیات تاریخی خود و دیگران اقدام به سالم‌سازی خود کند و از وضعیت ضعف و زوال وارد دوره بهبودی، تجدیدقوا، رشد و شکوفایی شود.
بیمار ما خاورمیانه است، که از ۱۲۰۰۰ سال قبل کشاورزی را ابداع کرده و به گاهواره تمدن، اشتهار یافته و انسان‌هایش از مرحله گردآوری غذا و شکار گذر کرده و وارد دوره تولید و ذخیره غذایی شده‌اند. یکجانشینی، خانه‌سازی، ایجاد دهکده‌ها، تجارت، صنعت، تمدن شهری، اختراع خط و نگارش، اسطوره‌ها، معابد، ادیان، دولت، سلسله‌مراتب قدرت و مدیریت هرمی، تقسیم جامعه به طبقات فرادست و فرودست، روحانی، جنگجو، بازرگان، صنعتگر و عمال حکومتی و ... از پیامدهای این تحول بوده است.
این تغییرات پردامنه که درنتیجه انقلاب کشاورزی حاصل‌شده، به‌تدریج در هزاره‌های بعدی به سایر مناطق دیگر جهان سرایت کرده است. خاستگاه انقلاب کشاورزی هلال حاصلخیز (کوهپایه‌های زاگرس تا کوه‌های توروس ترکیه و شمال سوریه کنونی و شرق دریای مدیترانه) و میان‌دورود (حوزه مجاور و مابین دو رود دجله و فرات) بوده است. اهمیت این انقلاب در ایجاد تغییرات بنیادین اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در حد انقلاب علمی و صنعتی قرون جدید اروپا حتی بیش از آن بوده است.
تا قرن ۱۵ میلادی تفاوت زیادی بین اجتماعات انسانی در جهان وجود نداشت. ولی بعد از به بار نشستن رنسانس اروپا، اصلاحات دینی و ظهور مذهب پروتستان، اکتشافات جغرافیایی، اختراع چاپ، ورود به عصر روشنگری، انقلاب صنعتی در اروپا (قرن ۱۸)، انقلاب استقلال آمریکا (۱۷۷۶)، انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹)، انقلابات دموکراتیک و مشروطه کشورهای اروپایی (قرن ۱۹)، ظهور و هژمونی نظام سرمایه‌داری، انقلاب علمی و فنّاوری، خاورمیانه که تحت تسلط خلفای عثمانی و حکومت‌های فئودالی و قرون وستایی قرار داشت، به‌جای رشد موزون اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، در دایره معیوب عقب‌ماندگی، تعصب، استبداد، جنگ‌ها و محبوس ماندن در قالب‌های فکری، عقیدتی هزاران ساله به کپک‌زدگی اندیشه‌ها و جمود مغزی گرفتار آمد. پیامدهای آن سلطه آشکار و پنهان استعمارگران، حاکمیت دولت‌های دیکتاتور، انسداد سیاسی، رشد ارتجاع و خردستیزی و نیز برآمدن اپوزیسیون‌هایی به‌مراتب خشن‌تر، جاهل‌تر و مرتجع‌تر از دولت‌ها بوده است.
پس از فروپاشی بلوک شرق (۱۹۸۹) و استیلای نظامی، اقتصادی، فرهنگی و رسانه‌ای امپریالیسم غرب برجهان، در خاورمیانه نیز اپوزیسیون مترقی، چپ و دمکرات از تاب‌وتوان افتاد. استعمارگران حتی قبل از آن زمان هم در دوره جنگ سرد (۱۹۸۹-۱۹۴۵) با سازمان‌دهی و تقویت جریانات مختلف اسلامی و بنیادگرا در کشورهای خاورمیانه توانسته بودند انواع اپوزیسیون ساختارشکن، چپ، سکولار دمکرات و مردمی را تضعیف کرده و حکومت‌های ملی و مترقی را نیز با استفاده از همین گروه‌های ارتجاعی و نیز کودتاها و اقدامات سرویس‌های جاسوسی سرنگون کنند. ازجمله این اقدامات عبارت‌اند از:
۱- ساقط کردن حکومت ملی دکتر مصدق در ایران (۱۹۵۳) و برچیدن فضای باز و نشاط سیاسی و ممنوعیت فعالیت احزاب و سرکوب سامانمند آزادیخواهان.
۲- در گیرکردن عبدالکریم قاسم رئیس‌جمهور ضد امپریالیست و مترقی عراق با جنبش ارتجاعی و ضد اصلاحات ارضی و اجتماعی ملا مصطفی بارزانی (۱۹۶۱) که زمینه ضعف و غافلگیری و درنهایت سقوط وی توسط کودتای ۱۹۶۳ نژادپرستان و بعثی‌ها را فراهم کرد.
۳- مرگ مشکوک جمال عبدالناصر در مصر (۱۹۷۰-۱۹۵۶) و جانشینی او توسط انور سادات که متهم مسموم کردن وی با قهوه بود و استحاله و تغییر ماهیت حکومت و انحراف به غرب و تقویت اخوان المسلمین.
۴- کودتای ۱۹۸۰ کنان اورن در ترکیه، کشتار و قلع‌وقمع نیروهای مترقی، چپ و دمکرات
۵- کودتای نظامی ژنرال محمد ضیاءالحق و تبدیل پاکستان به پایگاه نظامی، جاسوسی غرب و نیز مرکزیتی جهت گردآوری تروریست‌های اسلامی از سراسر جهان و آموزش و سازمان‌دهی آن‌ها برای درگیر کردن افغانستان در جنگی داخلی و به طبع آن کشاندن پای شوروی به مداخله نظامی و نیز آموزش و اعزام تروریست به جمهوری‌های آسیای مرکزی و....
اعمال موفقیت‌آمیز این سیاست‌ها منجر به رشد سرطانی ارتجاع، واپس‌گرایی فرهنگی و سیاسی در افغانستان، پاکستان و سرانجام عموم کشورهای عربی و اسلامی و نیز پیدایش غول تروریسم اسلامی شد. آتش این هیولای پرانرژی و عصبی در مقاطعی همچون ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و... حتی دامن‌گیر سازندگان خودش نیز شد.
بهار عربی و تحولات ۲۰۱۱ تونس، مصر، لیبی، سوریه و یمن نه‌تنها به انقلاب اجتماعی، رشد سیاسی، فرهنگی، و اقتصادی ختم نشد، بلکه منجر به قدرت گیری و حاکمیت تاریک‌اندیشان و سپاهیان جهل و خرافه و توحش از نوع شعبه‌های مختلف اخوان المسلمین، جبهه النصره و داعش شد. تا جایی که پدیده شوم برده‌داری که صد و پنجاه سال بود از چهره زمین رخت بربسته بود توسط داعش و با همکاری و پشتیبانی اردوغان رئیس‌جمهور اسلام‌گرای ترکیه و دوستانش در عراق و سوریه احیا شد.
اکنون خاورمیانه همچون بیماری در بستر بیم و امید افقی نامعلوم را نظاره می‌کند. خاطرات امیدبخشی نظیر دوره فعالیت کشورهای غیر متعهد، مبارزات جمال عبدالناصر، دولت‌های ملی از نوع دکتر مصدق در ایران و عبدالکریم قاسم در عراق خیلی زود به بایگانی تاریخ پیوستند.

این کائوس چگونه جای خود را به نظمی انسانی می‌دهد؟
جامعه‌ای کهن که توانایی به‌روزشدن را ازدست‌داده است، همچون ساختمانی فرسوده برای ساکنانش، نه‌تنها آرامش، امنیت و آسایش را تأمین نمی‌کند، بلکه کارکردهای آن متضاد انتظارات یک مسکن است. ساختمانی را به شکل ذیل تصور کنید:
سقف احتمال ریزش دارد و شاید بتوان آن را تعمیر کرد، ولی معضل نم و رطوبت کف آن قابل علاج نیست. دیواری را تعمیر می‌کنند، بخشی دیگر فرومی‌ریزد. درب و پنجره‌ها قابل تعمیر نیستند و اگر بخواهند آن‌ها را تعویض کنند بخش‌های دیگری از ساختمان تخریب و نیاز به تعمیر پیدا می‌کنند. لوله‌کشی آن غیرقابل اصلاح است و سیستم دفع فاضلاب آن مدت‌هاست ازکارافتاده است، مصالح ساختمانی امروزی با ساختار آن همخوانی ندارد. پیامد ۱۵۰ سال مغازله استعمارگران با ارتجاع و طبقات فرادست محلی، خاورمیانه را به چنین ساختمانی تشبیه کرده است.
هر عقل سلیمی برای حل مشکل چنین ساختمانی حکم به غیرقابل‌سکونت بودن، تخریب کامل و برچیدن و دور انداختن مصالح و نخاله‌های آن داده و سپس در این زمین بر اساس یک معماری علمی اقدام به ایجاد ساختمانی نو با فنّاوری روز و مصالح ساختمانی جدید می‌کند.
آیا تشابه زیادی بین این ساختمان و ساختار اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خاورمیانه مشاهده نمی‌شود؟ اگر چنین است، وظیفه ساکنان این سازه فرسوده (خاورمیانه) چیست؟
در یک قرن گذشته نمونه‌های مختلف و آموزنده‌ای از استراتژی رشد و توسعه جوامع را شاهد بوده‌ایم و می‌توان تجربیات و نتایج آن‌ها را برای جواب سؤال رهایی از کائوس خاورمیانه مورداستفاده قرار داد.

سه نمونه استراتژی رشد (چین، هندوستان، پاکستان)
این سه کشور طی دوره‌ای دوساله (۴۹-۱۹۴۷) از سیطره استعمارگران بیرون آمده و مستقل شدند. در آن زمان وارث وضعیت مشابهی از ویرانی زیرساخت‌های اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی بودند. ولی هر یک از آن‌ها یک‌راه رشد خاص خود را پیموده‌اند. اکنون بعد از ۷۰ سال می‌توانیم نتایج حاصله را با آمار تولید ناخالص ملی و نیز درآمد سرانه در سال ۲۰۱۸ مشاهده و قضاوت کنیم
.
درآمد سرانه (دلار) تولید ناخالص داخلی (میلیارد دلار) نام کشور
۸۶۰۰ ۱۳۴۰۰ چین
۲۰۰۰ ۲۷۰۰ هندوستان
۱۵۰۰ ۳۱۲ پاکستان

چین تمامی ساختارهای کهنه را دور انداخت و در همه زمینه‌ها (اقتصاد و مالکیت، سلسله‌مراتب قدرت و ثروت، فرهنگ و پرورش، جهان‌بینی و سیاست) از نو شروع کرد. بنیادهای فکری گذشته که همواره مانع تغییرات عمیق اجتماعی هستند، با اتکا به ایدئولوژی چپ و مائوئیسم کنار نهاد و راه را برای تغییرات اساسی هموار کرد. . با نوعی سوسیالیسم روستایی، سرمایه‌داری دولتی و نیمه سوسیالیستی شروع کرد به دنبال آزمون‌وخطاهایی این سیستم جدید را با لیبرالیسم اقتصادی کنترل‌شده و بازار آزاد پیوند داد. هرچند در طی مسیر مرتکب اشتباهاتی شد، ولی تاکنون رشدی سریع و موزون را تجربه کرده، از محدوده کشورهای توسعه‌نیافته خارج و در رده کشورهای نیمه پیرامونی و مرکزی قرارگرفته است.
هندوستان با وسعت جغرافیایی و جمعیت و مدت‌زمان تقریبی مشابه چین، راه توسعه دیگری در پیش گرفت. هرچند در مدیریت اجتماعی گام‌هایی بزرگ برداشت و نظام سیاسی مبتنی بر لیبرال دمکراسی و فدرالیسم بنیان نهاد ولی عرصه‌های اقتصاد و مالکیت، فرهنگ و اندیشه به شیوه‌ای انقلابی عمل نکرد. برخلاف چین زیرساخت‌های فکری بازمانده قرون‌وسطی را با چالشی جدی مواجه نساخت و کهنگی و کپک‌زدگی مغزها تداوم یافت. توده‌های میلیونی مردم را به حال خود گذاشت و برای اشتغال ملی اقداماتی ساختارشکن انجام نداد. اکنون می‌بینیم که تولید ناخالص داخلی و درآمد سرانه آن کمتر از یک‌چهارم چین است.
بدترین راه رشد را پاکستان پیمود. این کشور ساختمان کهنه و غیرقابل‌سکونت را با خودشیفتگی خاص فرهنگ خاورمیانه‌ای حفظ و تقدیس کرد. با همت و سخاوتمندی امپریالیسم غرب تبدیل به مقصد اسلام‌گرایان خاورمیانه و جهان گردید تا در مدارس دینی آن پرورش‌یافته و نطفه اولیه تولید پیکارجویان مسلمان بسته شود، کسانی که مدینه فاضله خود را نه در ساختن آینده‌ای آزاد، مرفه، انسانی و برابر، بلکه در رجعت و بازگرداندن جامعه به گذشته جستجو می‌کردند. بدین ترتیب «شب نهادانی از قعر قرون آمده» در قالب نسل‌های مختلف مجاهدین افغان، طالبان، القاعده، داعش و جبهه النصره و... پا به عرصه نهاده، خاورمیانه مهد تمدن بشری را به خاک سیاه نشاندند.
پاکستان در عوض خدمات فراوان به امپریالیسم، با چشم‌پوشی و حتی کمک‌های سری غرب موفق به ساخت سلاح اتمی شد. ولی باوجوداین پیشرفت! مهم‌ترین وجه ممیزه آن عقب‌ماندگی مردمانش در تمامی زمینه‌های اقتصاد، فرهنگ و سیاست بوده به‌گونه‌ای که فقر و جهل و توحش قرون‌وسطایی آن شهره جهانیان است.
حکام این کشور ساختارهای فرسوده فکری گذشتگان که مانع نوشدن اندیشه‌هاست را حفظ و تقویت کردند. دگراندیشی، نوگرایی و خردگرایی جزو گناهان کبیره شدند. درنتیجه راه رشد و شکوفایی اندیشه‌ها و به‌تبع آن توسعه اقتصادی، فرهنگی و سیاسی مسدود گردید.
تجربه این سه کشور این اصل اساسی علم جامعه‌شناسی را به اثبات رساند که: «تا مغزها تکان نخورند، هیچ‌چیز تکان نخواهد خورد» در چین قبل از هر چیزی پوسیدگی مغزها با پادزهر ایدئولوژی چپ و اندیشه‌های جدید معالجه شد. درنتیجه زمینه رشد و شکوفایی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آن فراهم گردید.
در هندوستان نسیم آزادی اندیشه و لیبرالیسم توانست تا حدودی در مغزها تغییرات ایجاد کند. ولی در غیاب یک رنسانس فکری گسترده و پیوسته که لازمه رشد و ترقی اجتماعی است، نتایج به‌دست‌آمده چندان رضایت‌بخش و کافی نبود.
در پاکستان مغزها تکان نخوردند و به‌استثناء تولید سلاح و ورژنهای مختلف بنیادگرایی در سایر زمینه‌ها ازجمله اقتصاد، فرهنگ و عدالت اجتماعی پیشرفتی حاصل نشد.
باکمی تساهل می‌توان گفت که کشورها و جوامع خاورمیانه به درجات متفاوتی همان راه رشد پاکستان را طی کرده‌اند. و نتایج حاصله برای آن‌ها هم مشابه پاکستان فاجعه‌بار بوده است.
.

تاریخ حکایتی نیست مربوط به گذشته، بلکه علمی است برای درک حال و شناخت و پیش‌بینی آینده. بنابراین اصرار بر تداوم مسیر صدساله گذشته با توجیهاتی از قبیل شرایط فرهنگی، تاریخی و... فریبی بزرگ است. به قول نیچه: «احمق کسی است که یک اشتباه را بارها انجام می‌دهد و هر بار از آن انتظار نتیجه‌ای متفاوت دارد».
تنها راه نجات، واقع‌گرایی در عمل و استفاده از تجربیات خود و دیگران است. تجربه به ما می‌گوید که این خانه کهنه خود محل تولید و تکثیر تولید انواع ویروس، قارچ، میکرب، زالو، هزارپا، سوسک، ساس و کرم و انگل است. تعمیر و بهسازی آن‌هم مقدور نیست. پس باید آن را تخریب کرده و بجایش خانه‌ای جدید و مدرن ساخت که جوابگوی نیازهای مردمانش برای رشد و شکوفایی در همه زمینه‌های فکری، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی باشد.

آلترناتیو ممکن چیست؟
استفاده از تجربیات سه کشور فوق‌الذکر و نیز برخی کشورها و مناطق مختلف دنیا با در نظر گرفتن نقاط قوت و ضعف و نیز لحاظ کردن شرایط زمانی و عوامل داخلی و خارجی تأثیرگذار بر آن‌ها می‌تواند راهگشای کشف آلترناتیو گردد.
هر جامعه‌ای جهت رشد و شکوفایی نیازمند تغییر، پوست‌اندازی، رهایی از قالب‌های کهن، «نو به نو شدن» و رنسانس است. تاریخ به ما می‌گوید جوامعی که به نوزایی تن نداده اند، زوال و سقوط را تجربه کرده اند. با ذکر یک مثال تاریخی موضوع بهتر روشن می‌شود:
روحانیان زرتشتی در دوره ساسانی آموزه‌های اخلاقی زرتشت را به بوته فراموشی سپرده و سلسله‌مراتب قدرت و ثروت، نظام طبقاتی مبتنی بر کاست و استبداد دینی را در شراکت با اشرافیت حاکم تئوریزه و تقدیس کرده بودند. ساختار هرمی قدرت و ثروت و کپک‌زدگی مغزها جامعه را به ورطه نابودی کشانده بود. تلاش‌های تئوریک و سازمان‌یافته‌ مصلحان اجتماعی مانی و مزدک که تحت عنوان دین صورت گرفت دچار شکست و حذف فیزیکی بنیان‌گذاران و بسیاری از رهروان آن‌ها شد. درنتیجه جامعه توان خود ترمیمی، تحول و نوزایی درونی را از دست داد و همچون عصای حضرت سلیمان برای سقوط نهایی منتظر یک ضربه خارجی بود. اعراب بیابان‌گرد توانستند با کمترین هزینه بازمانده یکی از بزرگ‌ترین ابرقدرت‌های جهان آن روز را متلاشی کنند و با ارتزاق از لاشه آن بخشی از آرزوهای بهشتی خود را در همین دنیا تحقق بخشند.
مسئله فقط به از میان رفتن دولت ساسانی و آئین زرتشتی ختم نشد، بلکه ساختار اجتماعی ایرانی و آریایی فروپاشید. قانون زیست‌شناسی ذیل بی‌رحمانه درستی خود را خصوص اجتماع نیز اثبات کرد: «هر موجود زنده‌ای که نشاط درونی خود را برای زندگی از دست بدهد، موجوداتی میراننده [از قبیل میکرب، قارچ، ویروس و ...] در بدن او رشد کرده، تکثیر می‌یابند. در صورت تداوم این وضعیت مرگ این جاندار امری طبیعی و اجتناب‌ناپذیر است»
بعد از سقوط ساسانیان تاکنون تلاش‌های زیاد، متنوع و حتی متضادی برای تجدید حیات جامعه ایرانی انجام‌گرفته است. ازجمله: جنبش‌های بابک خرم‌دین، یعقوب لیث صفاری، مرداویج، اسماعیلیان، برخی از عرفا و صوفیان، ملی‌گرایان، اصلاحگران دینی از نوع بابیت، بهائیت و مکتب دکتر شریعتی و ... که همگی ناکام شدند. در سطح فرهنگ، اندیشه و عقیده، توده‌های میلیونی مردم ایران هنوز به تضادهای پیشوایان شیعی و سنی خود بیش از رشد اقتصادی، علمی، عدالت اجتماعی و حقوق شهروندی اهمیت می‌دهند. با این وضعیت بسیار دشوار است باور کنیم که در خصوص یک جامعه زنده و پویا صحبت می‌کنیم.
این تراژدی اجتماعی به اشکالی دیگر در خصوص تمامی جوامع خاورمیانه صادق است. مردمان این بخش مهم جهان از امراض و دردهای مشترکی رنج می‌برند. درنتیجه همه آن‌ها می‌توانند استراتژی رهایی مشترکی را کشف کرده و تعقیب کنند.
ویژگی مهم خاورمیانه درهم تنیدگی مرزهای ملی، فرهنگی، مذهبی و تضادهای حاصله از آن‌هاست، مدیریت فاجعه‌بار دولت-ملتها در صدسال اخیر بحران‌ها را تشدید کرده است. ناسیونالیسم و بنیادگرایی دینی نه‌تنها گرهی از مشکلات را باز نکرده‌اند بلکه با نسل‌کشی، همسان‌سازی اجباری و توحش افسارگسیخته، جوامع خود را به ضعف و بیماری‌های بیشتری سوق داده‌اند. این باتلاق‌های فرهنگی و اجتماعی خاورمیانه را همواره مستعد تولید، تکثیر و تسلط جریانات و قدرت‌های اهریمنی کرده است. قتل‌عام یک و نیم میلیون ارمنی توسط امپراتوری عثمانی (۱۹۱۵)، کشتار صد و هشتاد هزار نفری کردهای عراق در مجموعه عملیات انفال (۱۹۸۸) برآمدن مجاهدین افغان، القاعده، جبهه النصره، داعش و ... محصول این اکوسیستم بوده‌اند که با کمک استعمارگران غرب و گاهی هم بدون کمک آن‌ها جان گرفته و تیشه به ریشه انسان و تمدن زده‌اند.
در این خطه هیچ‌گاه جریانات چپ و سوسیالیستی نتوانسته‌اند زمام امور را به دست بگیرند و اگر گاهی درجایی سر برآورده‌اند، قبل از آنکه موفق به اجرای پروژه‌های خود شوند، توسط هم‌پیمانی امپریالیسم و ارتجاع، زمین‌گیر، ناتوان و درنهایت سرنگون‌شده‌اند. ذکر یک مثال روشنگر این موضوع است:
سال ۱۹۷۸ در افغانستان طی یک کودتا حکومتی با افکار چپی تشکیل و تبدیل به یکی از اقمار شوروی گردید. دولت جدید شروع به اقدامات ساختارشکنانه ازجمله اصلاحات ارضی کرد که مهم‌ترین ضرورت آن زمان برای خروج از وضعیت عقب‌ماندگی و پوسیدگی قرون‌وسطایی بود تا مردم آن دیار از شکل هزارساله رعیتی رها سازد و آن‌ها را به شهروند تبدیل نماید. درصورتی‌که برنامه اصلاحات ارضی با موفقیت اجرا می‌شد، دهقانان برای حفظ زمین‌ها و امتیازات خود تبدیل به پایگاه و پشتوانه اصلی نظام جدید می‌شدند. پیامد طبیعی آن ثبات و استقرار حکومت و ایجاد افغانستانی مدرن بود.
انگلیسی‌ها با مراجعه به کتب قدیمی فقهی مسلمانان، حکمی فراموش‌شده و ضعیف را کشف و استخراج کردند و از طریق روحانیون و متصدیان دینی به دهقانان افغان القاء گردید که: «طبق شرع اسلام نمازخواندن در زمین غصبی باطل است.» درنتیجه عامه مردم بجای پشتیبانی از سیستم سیاسی جدید در مقابل آن قرار گرفتند. دهقانان زمین‌های اهدایی را برای ملاکان و خوانین گذاشتند و به‌جای آن برای حفظ دین و ایمانشان سلاح غربی به دوش گرفته و وارد کارزار بی‌پایان خشونت و توحش شدند. از آن زمان تاکنون چندین نسل از جنگجویان دینی تحت عناوین مختلفی تولید شد که نه‌تنها آن دولت را ریشه‌کن کردند، بلکه برای جمهوری‌های مسلمان شوروی سابق و نیز سایر دولت‌های مسلمان جهان مبلغ، کادر، مجاهد و تروریست پرورش دادند. اگر عکس‌های ۵۰ سال قبل افغانستان را نگاه کنیم متوجه می‌شویم که مردمان این کشور بجای پیشرفت چند سده به عقب بازگشته‌اند.

افغانستان پنجاه سال قبل و افغانستان امروز

هر حرکتی برای پیشرفت، نیازمند یک تئوری جامع و منسجم است. این تئوری همچون چراغی در تاریکی، راه را روشن می‌کند تا کاروان به بیراهه کشانده نشود و نیز همچون قطب نمایی است که جهت مقصد را نشان می‌دهد، تا مسیر را در جهت درست بپیماید. این تئوری اگر با روح زمان و نیازهای اجتماع همخوانی داشته باشد، در زمان اجرا نقش ایدئولوژی را نیز ایفا می‌کند. درنتیجه همچون سیمان در همجوشی و انسجام اجتماعی عمل می‌کند. انرژی پراکنده توده‌های میلیونی جامعه را به‌سوی همجوشی، همگرایی و یگانگی سوق می‌دهد و قدرتی عظیم، خلاق و سازنده پدید می‌آورد و زمینه را برای بنای ساختمان جامعه سالم هموار میکند. نظامی که تقسیم‌بندی‌های طبقاتی، عقیدتی، جنسیتی، ملیتی و قومی را به موزه تاریخ خواهد سپرد و بجای آن سامانه‌ای جدید و سالم پایه‌ریزی می‌کند که در آن انسان گرگ انسان نیست ، بلکه یاور انسان است.
مبارزه نظام جدید نه با اشخاص، بلکه با نظام‌های غیرانسانی در اشکال مختلف هیرارشی ، تضاد طبقاتی، نژادپرستی و فاشیسم عقیدتی و سرمایه‌داری انحصاری خواهد بود، که ازجمله خطرناک‌ترین دشمنان انسان و دنیای انسانی هستند.
تاکنون مکاتب و جنبش‌های زیادی جهت مبارزه با ستمگری و ایجاد دنیایی انسانی‌تر و عدالت محور پا به عرصه حیات گذاشته‌اند. هرچند در طی مسیر با ناکامی‌ها، عقب‌نشینی‌ها و شکست‌های زیادی روبرو شده‌اند، ولی دستاوردهای عظیم و ماندگاری هم داشته‌اند. ازجمله این مکاتب مارکسیسم و آنارشیسم است. گرچه کشورهای بلوک شرق و سوسیالیست سابق در مقابل سرمایه‌داری جهانی سقوط کردند و در این زمان کشوری مارکسیستی و یا آنارشیستی مطابق تعریف کلاسیک در جهان وجود ندارد، ولی بسیاری از نمادها و ارزش‌ها و قوانین آن‌ها در قلب دنیای سرمایه‌داری روییده و به بار نشسته و امروز به بخشی از هنجارها، فرهنگ و زندگی اجتماعی مردم تبدیل‌شده‌اند.
دولت‌های رفاه، تأمین اجتماعی، برابری زن و مرد، لغو قانون اعدام، تحصیلات رایگان و بهداشت همگانی که در غرب و دنیای سرمایه‌داری و نیز در تمامی جهان به نسبت‌های متفاوت حاکم شده‌اند، برآیند اندیشه‌های مارکسیستی، آنارشیستی؛ مبارزات کارگران، زنان، روشنفکران و ... طی یک و نیم‌قرن اخیر است. تمامی این دستاوردها قبل از هر چیز در کتب مارکس، ادبیات چپ‌گرایان و سایر اندیشمندان برابری خواه و آرمان‌گرا مطرح‌شده‌اند و سپس به بخشی از مطالبات توده‌های مردم تبدیل گشته و به‌تدریج از حالت اندیشه و آرمان فراتر رفته، جامه قانون پوشیده و به ثمر نشسته‌اند.
زایش هیچ اندیشه‌ای از صفر مطلق شروع نشده است. تمامی ایده‌ها و مکاتب فکری در فرایند تولد، رویش و رشد خویش از اندیشه‌ها و محصولات فکری قبل از خود تغذیه کرده‌اند. انسان کنونی وارث ایدئولوژی‌ها، مکتب‌ها و منظومه‌های مختلف فکری است. بسیار منطقی است که انسان‌های اندیشمند، آرمان‌گرا و عدالت‌جو در پی یافتن، ساختن و یا تکمیل نظامی انسانی، جدید و جامع باشند تا جوامع خسته و بیمار خاورمیانه و ... همچون چراغی روشنی‌بخش را بکار آید و در روشنایی حاصل از آن بتوانند از کائوس کنونی گذر کرده و دنیایی نوین و انسان‌محور را پایه‌ریزی کنند.
جوامع انسانی طی یک‌صد سال اخیر مدل‌ها و پروژه‌های مختلفی در راه نیل به عدالت اجتماعی آزموده‌اند. ازجمله آن‌ها می‌توان به انواع مدل سوسیالیستی در کشورهای بلوک شرق و چین و نیز حکومت‌های سوسیال‌دمکرات اروپایی اشاره کرد. دو مدل کمتر شناخته‌شده دیگر در اسرائیل به شرح ذیل وجود دارند:
۱-کیبوتص (به معنای تعاون) نوعی دهکده اشتراکی است. در کیبوتص، هرکسی به‌اندازه توان خود کار می‌کند و به‌اندازه نیازش از درآمد عمومی استفاده می‌کند. همه‌چیز کیبوتص، مال همه اهالی آن جامعه است و درعین‌حال، مال هیچ‌یک از آنان نیست. تعداد کیبوتص های فعال در آن کشور ۲۵۰ مورد است.
۲- موشاو نوعی روستا و محل سکونت در اسرائیل است که با «مزرعه اشتراکی» کشاورزی اداره می‌شود و در آن هر خانواده مزرعه و خانه خویش را در تملک دارد، ولی برخی از وسایل تولیدی روستا به‌طور اشتراکی در اختیار همه ساکنین موشاو قرار دارد. در حال حاضر در اسرائیل ۴۵۲‌ موشاو وجود دارد که در هر یک از آن‌ها نزدیک به ۶۰ خانوار یا بیشتر زندگی می‌کنند. ساکنین موشاوها حدود ۳٫۳ درصد جمعیت اسرائیل را تشکیل می‌دهند.
مدل‌های اخیر نمونه‌های نسبتاً موفقی از تلاش انسان جهت برقراری عدالت اجتماعی بوده‌اند. ولی گستره و ابعاد مشکلات خاورمیانه فراتر از اینهاست. ازجمله اختلافات زبانی، قومی، ملی، مذهبی، تبعیض‌های جنسیتی، اتوریته دولتی، سلسله‌مراتب قدرت و ثروت، ریشه‌دار بودن و قدرتمندی ارتجاع، پوسیدگی مغزها و ... . حل این مشکلات فقط می‌تواند باهم و طی یک پروژه جامع و فراگیر در زمین واقعی انجام گیرد. این امر خطیر نیازمند یک رنسانس همه‌جانبه و فراگیراست که از راه میانبر یک مدل موفق امکان‌پذیر است.

مدل کنفدرالیسم دمکراتیک
در سال ۲۰۱۲ بر اساس آموزه‌های عبدالله اوجالان مدلی جدید تحت عنوان کنفدرالیسم دمکراتیک در شمال سوریه پدید آمد. کنفدرالیسم دموکراتیک طرحی برای اداره جامعه است که بر ارزش‌های «جوامع طبیعی» استوار است؛ یعنی جوامعی که پیش از پیدایش نظام هیرارشیک (اقتدارگرا) و دولت‌مدار وجود داشتند. چنین جوامعی در عصر نوسنگی، یعنی زمانی که انسان شروع به کشت و رزع و اهلی کردم دام کرد، وجود داشتند.
تئوریسین این پروژه (عبدالله اوجالان) مردم کردستان و خاورمیانه را فرامی‌خواند تا با تشکیل انجمن‌های روستایی و شهری، نوعی «خود مدیریتی دموکراتیک» تأسیس کنند و از به هم پیوستن آن‌ها، نوعی کنفدرالیسم دموکراتیک به وجود بیاورند که در رقابت با دولت، عملاً به انحلال دولت مرکزی بیانجامد.. پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک بر تمرکززدایی، نفی سلسله‌مراتب قدرت، نفی ساختار دولت– ملت، همزیستی اقلیت‌های زبانی، قومی و مذهبی، برابری جنسیتی، عدالت اجتماعی و جامعه زیست–محیطی استواراست.
این ایده در مجموعه ۵ جلدی کتاب مانیفست تمدن دمکراتیک در دهه اول قرن ۲۱ در زندان امرالی ترکیه تئوریزه شده است. وی با شناخت اشتباهات و نارسایی‌های ساختاری سوسیالیسمی که در قرن ۲۰ تجربه شد، خوانشی جدید در سوسیالیسم و عدالت اجتماعی عرضه کرد و با تعمق در اندیشه‌های مورای بوکچین فیلسوف آنارشیست آمریکایی و نیز تجربیات سه دهه مبارزه میدانی درزمینه های متخلف سنتزی جدید و کارآمد خلق ارائه نمود.
این مدل در جهنم سوریه بعد از ۲۰۱۱ توانست از شکل اولیه تئوریک وارد فاز عملی شود. بیشتر به یک معجزه شبیه بود که در چنین جغرافیای سیاسی ناهمگون آکنده از تعصب، دشمنی‌های کور ملی، مذهبی، نابرابری‌های اجتماعی و ... توانست ریشه بدواند و به‌جای واگرایی و خشونت بین انسان‌ها همگرایی و رشد سیاسی، اجتماعی فراهم کند.
حتی درزمینه نظامی توانست با اتکا به استراتژی دفاع مردمی در برابر جبهه قدرتمند دولت ارتجاعی ترکیه، داعش و گروه‌های بنیادگرای اسلام سنی دوام آورد و تحسین جهانیان را کسب کند. مقاومت حماسی کوبانی در مقابل سپاهیان جهل و جنون و جنایت داعش (۲۰۱۴) نمونه ای ماندگار در تاریخ خواهد بود.
گزارش‌های مختلفی در خصوص وضعیت این منطقه که پروژه کنفدرالیسم دمکراتیک در آن اجراشده، موجود است. که خواننده با یک جستجو در اینترنت می‌تواند منابع موثق را یافته و میزان پیشرفت، نقاط قوت و ضعف آن را شناسایی کند.
پرواضح است که هیچ ایده و مدلی صد در صد کامل و بی‌نقص نیست. این مدل هم نیازمند نگاهی نقادانه و متدی پرسشگرانه برای شناسایی نقاط قوت و ضعف آن توسط اندیشمندان، انسان‌گرایان و آزادیخواهان است. تا مثل بعضی مکاتب گذشته به منظومه‌ای دگماتیستی و منجمد و بی‌روح تبدیل نشود و زایندگی، پویایی،خودترمیمی و تکامل آن تضمین گردد. در این صورت می‌تواند همچون مدلی موفق توسط جوامع خاورمیانه مورداستفاده قرار گیرد. ببینیم تا چه زاید زمان...
--------------------------------------------------------
 ارتباط با نویسنده مقاله: [email protected]

پانوشت‌ها:
1- 

2- 
جاندار یا اَندامگان، یا ارگانیسم به معنای یک سامانهٔ زنده و پیچیده از اعضاست که با تأثیرشان بر یکدیگر، امکان سازگاری با محیط و تضمین بقا و پایداری کلّاً آن موجود زنده (جاندار) را فراهم می‌کنند.

3- 
دورانت. ویل- مشرق زمین گاهواره تمدن- جلد اول – انتشارات علمی- 1377 تهران

4- 
هلال حاصلخیز (به عربی: هلال نصیب (به معنی داسه بارور))، نام بخش تاریخی از خاورمیانه و دربرگیرندهٔ بخش‌های خاوری دریای مدیترانه، میانرودان و مصر باستان می‌باشد. این نام نخستین بار از سوی جیمز هنری بریستد باستانشناس دانشگاه شیکاگو بر این بخش از جهان گذارده‌شد.
داسه بارور با رودهای نیل، دجله، فرات و رود اردن سیراب می‌شود. این منطقه از باختر به دریای مدیترانه، از شمال به بیابان سوریه و از دیگر سویها به شبه جزیره عربستان و خلیج فارس و دیگر بخش‌های مدیترانه محدود می‌شود. داسه بارور امروزه کشورهای مصر، اسرائیل، لبنان و نیز کرانه باختری رود اردن و نوار غزه و بخش‌هایی از اردن، سوریه، عراق، جنوب شرقی ترکیه، غرب و جنوب غربی ایران را دربرمی‌گیرد. جمعیت داسه بارور را امروزه نزدیک به ۱۲۰ میلیون یا دست کم یک‌چهارم جمعیت کل خاور میانه تخمین می‌زنند.
آبراهامیان. ا - ایران بین دو انقلاب

6-
مصطفی امین. نوشیروان- از رود راین تا دره ناوزه نگ- خاطرات

7-
 ویکی پدیا- جمال عبدالناصر- روایت محمد حسنین هیکل

8-
کنان اورن تیمسار ارتش ترکیه بود. وی مسؤول کودتای نظامی ۱۲ سپتامبر ۱۹۸۰ ترکیه بود که در پی آن در حدود ۶۰۰ هزار نفر بازداشت و زندانی شدند و ۵۰ نفر نیز در ملاء عام به دار آویخته شدند. فعالیت تمامی احزاب سیاسی ممنوع اعلام شد و چپ‌گرایان ترکیه به شدت تحت فشار قرار گرفتند. پس از کودتا، مجلس منحل شد.

9-
او در سال ۱۹۷۶ به فرماندهی نظامی ارتش پاکستان گماشته شد و با کودتا در۵ ژوئیه ۱۹۷۷ ذوالفقار علی بوتونخست‌وزیر وقت را سرنگون کرد. او مدتی بعد از آغاز دوران ریاست جمهوریش حکم اعدام ذوالفقار علی بوتو را صادر کرد. وی دو هدف را دنبال می‌کرد: ساختن بمب اتمی و برقراری آنچه «نظام راستین اسلامی» می‌خواند. دوران حکومت او با جنگ شوروی در افغانستان همراه بود به این ترتیب او موفق شد کمک‌های مالی و نظامی زیادی از کشورهای غربی برای آموزش و تقویت مجاهدین افغانستان دریافت کند.

10-
در روز 3 اوت 2014 سپاه 15000 نفری بارزانی بدون شلیک یک گلوله شنگال و مردمانش را برای گرگ‌های داعش تنها گذاشتند و با سرعت 70 کیلومتر در ساعت خود را به دهوک اربیل و دهوک رساندند! نتیجه آن 6300 زن و دختر جوان و زیباروی ایزدی به بردگی جنسی گرفتار شدند و هزاران مرد و زن دیگر ایزدی و ... نیز با پدیده قتل‌عام و گورهای دسته‌جمعی به پایان خود رسیدند.

11-
آشفتگی، بی نظمی اولیه. در کیهان شناسی یونان باستان، کائوس اولین چیزی بود که وجود داشت و بطن و رحمی بود که همه چیز از آن پدیدار می‌شد. کائوس یک مفهوم متضاد از کیهان (عالم) است. در ریشه یونانی کائوس به معنای شکاف، خلأ بزرگ، پوچ و بی شکل است. این کلمه در زبان هند و اروپایی نخستین، ریشه دارد و به معنای شکافی است که به صورت گسترده باز شده باشد؛ ولی به دلیل درست درک نکردن اولیه مسیحیان که در معنای این کلمه رخ داد، معنای آن به بی نظمی تغییر پیدا کرد. بعضی نویسندگان باستان کائوس را سرچشمه همه چیز می‌دانستند. در برخی نوشته‌های باستانی هم نوشته شده که کائوس یک توده بی شکل و مغشوش بود که جهان از آن توده بی شکل به کیهان یا نظام عالم موجود تبدیل شد. همچنین، طبق اسطوره هزیود (شاعر یونانی) و دیگر اسطوره‌ها، کائوس خلأ تاریک و پهناوری بود که اولین خدا، گایا، از آن پدید آمد.
برگرفته از زنده یاد احمد شاملو

14-
جایگزین، شق دیگر، یک راه کار، پیشنهاد متفاوت، سیاست برتر، تناوبی، چاره، دیگر

15-
این اصطلاح از ادبیات عرفانی به عاریت گرفته شد.

16-
رنسانس به فرانسوی: Renaissance یادورهٔ نوزایی یا دورهٔ نوزایش یا دوره تجدید حیات، جنبش فرهنگیِ مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی واصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپاشد. دوران نوزایش، دوران‌گذار بین سده‌های میانه (قرون وسطی) و دوران جدید است. نخستین بار، واژهٔ رنسانس را فرانسوی‌ها در قرن ۱۶ میلادی به‌کار بردند. آغاز دورهٔ نو زایش را در سدهٔ ۱۴ میلادی در شمال ایتالیا می‌دانند. این جنبش در سدهٔ ۱۵ میلادی، شمال اروپا را نیز فراگرفت. رنسانس، یک تحول ۳۰۰ ساله است که ازفلورانس در ایتالیا آغاز شد و به عصر روشنگری در اروپا انجامید.
رنسانس در سال‌های ۱۳۰۰ میلادی از ایتالیا آغاز شد و در طول سه قرن در سراسر اروپاانتشار یافت.... (دانشنامه ویکی پدیا.)

17-
کاسْت نوعی نظام اجتماعی است. در این نظام مزایای اجتماعی بر اساس نقش‌هایانتسابی توزیع می‌شود. در نظام کاسْت، افراد عضو در رتبه‌های مختلف، حق گذر به رتبه‌های دیگر را ندارند و باید شرایط ویژه‌ای را در رفتار و اعمال خود و رابطه با اعضای رتبه‌های دیگر رعایت کنند. [ کاسْت، انتساب‌سالاری است و ضدّ شایسته‌سالاری است.

18-
بر اساس روایات گیاهی به نام ویرانگر وجود داشته‌است. سلیمان زمانی که از اعتکاف بیرون آمد گیاهی دید. پرسید کیستی؟ گفت: ویرانگر (با ریشه‌هایم ساختمان‌ها را ویران می‌کنم) سلیمان متوجه مرگ نزدیک خود شد دعا کرد که جن‌ها از مرگ من با خبر نشوند تا من ساختمان معبد را بسازند هم مردم بدانند جن‌ها علم غیب نمی‌دانند. سلیمان در قصر خود ایستاده و به طوری که به عصایش تکیه داده بود جان داد. اما جن‌ها با خبر نشدند تا اینکه موریانه‌ها عصایش را خوردند و سلیمان به زمین افتاد. (ویکی پدیای فارسی)

19-
اشاره به نظریه مشهور توماس هابز انگلیسی سده 16 و 17 میلادی

20-
سلسله‌مراتب (به انگلیسی: hierarchy، به فرانسوی: hiérarchie) یا پایگان، گونه‌ای از چیدمان اجزا (اشیاء، نام‌ها، ارزش‌ها، طبقه‌بندی‌ها و…) است که در آن هرکدام از اجزا به شکل «بالا»، «پایین نمایش داده می‌شوند.

21-
دورهٔ نوزایی یا دورهٔ نوزایش یا دوره تجدید حیات، جنبش فرهنگیِ مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. دوران نوزایش، دوران‌گذار بین سده‌های میانه (قرون وسطی) و دوران جدید است. نخستین بار، واژهٔ رنسانس را فرانسوی‌ها در قرن ۱۶ میلادی به‌کار بردند. آغاز دورهٔ نو زایش را در سدهٔ ۱۴ میلادی در شمال ایتالیا می‌دانند. این جنبش در سدهٔ ۱۵ میلادی، شمال اروپا را نیز فراگرفت. رنسانس، یک تحول ۳۰۰ ساله است که از فلورانس در ایتالیا آغاز شد و به عصر روشنگری در اروپا انجامید.

24-
25-




نووسەرەکان خۆیان بەرپرسیارێتی وتارەکانی خۆیان هەڵدەگرن، نەک کوردستانپۆست






کۆمێنت بنووسە