کتێبی بیرەوەرییەکانی کاپیتان موحەمەد مەولودییان بە دەنگ گوێی لێبگرە (کوردبوون)


چگونە بارزانیها در گمرگ برایم خلیل مرا مسموم کردند؟

Saturday, 22/09/2018, 18:37


هنگامی کە نادانان، دانایان راترۆر میکنند!:
( قسمت ١)
هنگام جنگ داخلی نامەای کوتاه دربارەی حزب بارزانیهاو خود بارزانی نوشتم،دراین نامە با اوردن چند مدرک بود کە ٣ بارتجدید چاپ شد.دران هنگام کسان هوادار بارزانی در کشور المان با نوشتن ١٠صفحە جوابم دادند!همچون گذشتە با زبان ناسزاوفحش وحرفاهایە رکیک وبی معنا از خوشان دفاع کردند ازشیخ محمود گرفتە تا من ادامە دادەبودند.
این نظرمن بودە در سالهای گذشتە در برابر بارزانیها وحزبشان.در کشور المان من ان هنگام مسئۆل جمعیت دانشجویان بیرون از کردستان بودم دراتحادیە میهنی کردستان.باید بگویم عدەای از مسئۆلان این اتحادیە در بیرون از کردستان ارتباط خود را با حیزب بارزانی بهم نزدەبودند.! کسانی هستند امروز هنوزکە مسئۆلیتی دراتحادیە میهنی دارند، هنوز هم ارتباط خودرا با حزب بارزانی قطع نکردەاند کە از نهانکاریهای اتحادیە میهنی هم بە خوبی اگاه هستند!
" دستگیرکردن خواهروبرادرم در گمرگ برایم خلیل!"
هنگامیکە خواهر وبرادرم از طریق مرز برایم خلیل میخواستند بە جنوب کردستان برگردند ماموران بارزانی فهمیدند کە شهرت این کسان / باسیرە / میباشد،ازآنها میپرسند ایا شماها خواهر وبرادر / سالار باسیرە / هستید؟ انهاهم جواب میدەاند: بلە، هستیم.
بعداز تفتیش وبی احترامی بە آنها بە صورت بی ادبانە دستگیرشآن میکنند!و پاسپۆڕتهای اروپایی انهارا از انها میگیرند! بە من اطلاع رسید.از زمان این گونە فکرمیکردیم کە جنگ داخلی انها تمام شدە وگویا صلح بر قرار است.؟
من هم با دوستانم ارتباط بر قرارکردم تا کاری برایم انجام دهند.
بعد ازکوشش زیاد و سە روززندانی انها آزاد شدند!چون انها پاسپۆرت المانی وهلندی داشتند. امما با شکنجە برادرم بە دست ایشان اسیب وارد شدەبود!
نوشتە: پ،د،سالار باسیرە.
برگردان بە فارسی: جعفرکریمی.

" برگشتن از راە ایران"
قسمت ٢:
من / سالار باسیرە /،ناچار بودم از راە ایران بر گردم بە جنوب کردستان. اتحادیە میهنی کردستان بە من برای گرفتن ویزاپیشنهاد کردەبود ازراە ایران سفرکنم. امما ایرانیها جواب رد بە این پیشنهاد دادند. بعدها فواد معصوم کە در ان هنگام مسئۆلیت منطقەی حزبی در شهر لندن بود بە شۆڕش اسماعیل گفتە بود کە بە من پیغام دهد کە بە من بگوید ایرانیها بە من / ویزا / نمیدهند.چون من کسی بودم مبارزدر سالهای گذشتە برعلیە جمهوری اسلامی کار میکردم.
من میخواستم بە زادگاە خود برگردم.دوستی داشتم / کورد / کە شیعە بود کە از راە دیگری سفر بە ایران را برایم امادە کرد. تا من عضویک گروشیعە بشوم برای سفرزیارەتی بە ایران. من هم این فرصت را غنیمت شمردم. هنگام سفروقتی بە فرودگاە ایران برای نشان دادن پاسپورت رسیدیم خیلی ترسیدم کە من را شناسایی کنند. امما بە خیر گذشت.
در همان جا با جبار فرمان / رەوانشاد / ارتباط بر قرارکردم تا با من همکاری کند. چون برای امدن اجازە لازم بود.جبار فرمان گفت: محمدحاجی محمود هم نزد من است وسلام میرساند ومیگوید برو بە شهر سنندج.
من اکنون نمایندە خود را میفرستم کە با شما همکاری کند. من شب در منزل ایشان ماندم وصبح زود ازسنندج تا جنوب کردستان همراە من بود. از پێنجوین هم دوبارە جبار فرمان با یک پیشمرگ امد دنبال من .تا هنگام غروب میهمان ایشان بودم.
نوشتە: پ،د، سالار باسیرە.

" روزی کە بارزانیها بە من زهرخوراندند!"
قسمت اخر:
چەند سالی گذشت کە مکتب سیاسی اتحادیە میهنی کردستان میانجیگری میکرد کە بارزانیها وحزبش هنگام برگشت من از گمرگ برایم خلیل مشکلی برایم درست نکنند.ظاهرا انها رازی بە این کار شدند. امما پیشتر بە من گفتە شدە بود کە هنگام امدن بە مرز برایم خلیل وبازرسی من از طرف انها، هیچ چیزی نخورم وننوشم.! وقتی بە گمرگ رسیدم نمایندەای ازحزب بارزانی پیش من امد، در همان هنگام ناگهان کسی یک چایی برایم اورد!
من چون خستە بودم،یادم رفتە بود کە نباید این چایی را بنوشم. جورعەای از چایی نوشیدم! کە یادم امید نباید بقیە چایی را بنوشم. بە من گفتند ماشین و٣ پیشمرگ از اتحادیە میهنی از شهر سلێمانی امدەاند ودر بیرون منتظرشما میباشند.
در این جا باید من سپاسگزار کاک سعید باشم کە از قلاچوالان برای من کمک فرستادە. بعد از بهانە گیری وازارمن در شقلاوە، شب دیروقت بە شهر سلێمانی رسیدیم.
صبح کە از خواب بیدار شادم احساس کردم حالم هیچ خوب نیست!دید، چشمم دچار مشکل شدە! رنگم بە زردی گراییدە!مرتب عرق میکردم! احساس خستگی میکردم! وبدنم میلرزید! احساس میکردم بدنم سست شدە!وفشار خونم بالا رفتە! وضعم بسیار خراب بود!
نزد دکتررفتم.کە آشنای خودم ودر امریکا درس خواندە بود. بعد از تست کامل معلوم شد بر سرم چە امدە! بر گشتم بە کشور المان کە چارەای بهتر برای این زهری کە بارزانیها بە من دادە بودندانجام دهم!هنوز رخسار ان مردی کە این چآیی مرگ را برایم اورد در پیش چشم دارم! کە چگونە هنگام نوشیدن چایی من را نگاە میکرد!
این بود پاداش تمام آن سالهایی کە من مبارزە میکردم بر ضد صدام؟ ورژیم بعث؟ خانوادەام دچار تراژیدیا شدند!تمام عمرم این خواب را میدیدم کە رژیم بعث سرنگون شود وما بە ازادی برسیم.
این بود دستمزد من؟ در حالیکە من بخاطرباور ونوشتەهایم کە ازبارزانی انتقاد میکردم این گونە مجازات شوم؟ بە من گفتە شدە کە هیچ گاە بە شهر/ هەولێر / نروم ! ؟ چون ممکن است همین کار تکرار شود؟

برگردان بە فارسی: جعفرکریمی.


نووسەرەکان خۆیان بەرپرسیارێتی وتارەکانی خۆیان هەڵدەگرن، نەک کوردستانپۆست






کۆمێنت بنووسە